• وبلاگ : بهار ِخزان
  • يادداشت : سلام
  • نظرات : 2 خصوصي ، 4 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    salam sal eno mobarak
    + محمد لايق نصري 
    روزي مرا به گهواره دوختند تا به لالايي روزگار گوشش فرادهم .حال كه چند صباحي مي گذرد من هنوز لالايي را نشنيده ام جز صداي رعد و برق خونين سرنوشت.
    + محمد لايق نصري 
    خانم نوري جا لب است اما جامعه ما ظرفيت اين مسائل را ندارد." اينگونه است كه دفتر شعر هايمان خزان شده است بنگر چشمان مرا تا به ادراك شكنجه جامعه ؛ از اين سرزمين سوخته به دور دست ها براي هميشه كوچ كني. همه نا چار مبدل به صليب مسيح خواهيم شد تا نيچه وار زمانه را بكوبيم. آمدم بر خوان قديم رفاقت تا لختي بمانم و اگر چاي مهمان كني گنج قارون است و نگين جمشيد باستان

    اول سلام .... شعرتون خيلي جالبه ...يعني من به شخصه اينجور حركاتو توي شعر دوست دارم ....

    راستي نمي دونم من نوري با انگليسي درست نوشتم ياشما ...

    اگه اشتباه نكنم شما بايد كرد باشيد ( توي مجله از شما يه شعر ديدم ) ... آ خه منم كردم

    ... مي تونيم براي هم دوستاي خوبي باشيم اگه دوست داشتيد ....